- تصمیم گرفتن خیلی کار سختیه. مخصوصا وقتی که هر چی حساب کتاب کنی و هر چی سبک سنگین کنی، ببینی دو طرف کفه ترازوت هم وزنه و تو نتونی بر اساس یکیش که سنگین‌تره تصمیم نهایی را بگیری.

- من به کرّات این را فهمیده‌ام که کاری که به آن علاقه‌ای ندارم را – هرچند مجبور باشم – نمی‌توانم انجامبدهم. چه رسد به اینکه به نحو احسنت انجامش دهم.

- اراده مهم‌ترین خصیصه یک مرد واقعی است. اگر با اراده باشد باید در عمل نشان دهد. خیلی‌ها فقط حرف می‌زنند.

- در طول روز حالم زیاد خوب نیست. همش خوابم. شاید هم خودمو به خواب می‌زنم.

- تا از هول امتحان می‌افتم انگار نیرویی تازه می‌گیرم. دوباره زندگیم بر می‌گرده به روال قبل.

- من از غیب خبر ندارم. شاید بهم الهام بشه.

- دوست داشتم بایستم و تو چشماش نگاه کنم و بهش بگم: «تو از هیچ و پوچ واسه من یه داستان عشقی ساختی در صورتی که همون موقع داشتی روی یک نفر دیگه سرمایه گذاری می‌کردی. در تمام مدتی که داشتی اون داستان را برای من می‌پرداختی من همه این چیزها را می‌دونستم.» (البته یک نفرش را من می‌دونم، چند نفر دیگه موازی اون یک نفر معشوق او بوده‌اند خدا داند!)

- شب بله برون زده بود پشت کمرش و گفته بود: «اینقدر کباب بهت بدم بخوری!» (دائیاش چشاشون داشته از حدقه می‌زده بیرون!)

- مسابقه امشب 101 را دیدی؟ همه‌شان بی سواد بودند اما کمی شانس و کمک ممدوح آنها را به جایزه رساند. کودن ترینشان همان نفر آخر بود که در سوال چهارم یک میلیون و هفتاد و هفت هزار تومان برد و با ذوق زدگی تمام گفت: انصراف!

- من از قصد، قضیه دائی کوچیکه را اونجور مطرح کردم. آخه این کارها قباحت داره. اما انگار قُبحش تو خونواده اونا شکسته شده.

- امشب یک لحظه غصه‌ام شد. یاد سلمان افتادم. گفتم اگر سلمان بود بی شک امشب هم یه اسنک حسابی زده بودیم تو رگ هم یه سر رفته بودیم خواجوا... (هیشکی براش هیچ کاری نکرد... بماند که خودش هم حماقت کرد.)

چند کلمه خودمانی:

اراده با تصمیم فرق دارد. آدم باید اراده داشته باشد، اما تصمیم را باید گرفت.

در خلوت خیال:

چه سخت است برای ساختن یک شعر تصمیم گرفتن ... در اوج درماندگی قافیه را از از میم گرفتن

 

این شاید ترکیبی باشه از یک تصمیم + اراده.